مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
اَلـمِـنّـةُ لـلّـه کـه نـامـت شــده هــادی منّت به محـبانِ خود از جود نهـادی حـقّـا که گل فـاطـمه، فرزند جـوادی این است نشاط و شعف و برکت و شادی سکان هدایت به کفِ هر که خدا داد از روز ازل قـرعه بـنـام عـلی افتاد ما گم شده بودیم، تو رخـسار نمودی دل را به نگاهی ز همان غمزه ربودی ما را به ره عـشـق گـرفـتار نـمودی آغوش به احبابِ خود از مهر گشودی با فـطرتِ مـؤمن به تو دادیم سلامی والله امـامـی تو، امـامـی تو، امـامـی ما از رخ ماه تو به خورشید رسیدیم از پـرتو مهـر تو به تـوحـید رسیدیم در نـور ولای تو به تمجـید رسیـدیم با مدح تو بر نابترین عـید رسـیدیم یعـنی تو هـدایتـگـر دلها به غـدیـری فرزند امـیـری و به میـخـانه امیـری ای منطـق تو شرح مـعـمّایی حـیـدر تـفـسـیـرگـرِ خـطـبـۀ غـرّای پیـمـبـر هم خیر کـثیری تو و هم معنی کوثر والله تو هـسـتی دهـمین حجّـت داور مـا مِـی زدۀ خُــمّ غـدیـریـم ز هـادی هـنگـام سـحـر باده بـگـیریم ز هادی ناب است عجب از تو احادیث و روایات تـأویـلِ حکـیـمانۀ هر سـوره و آیـات رفتار تو گـفـتار تو در باب زیارات این است که ما بر تو نمائیم مباهات بـا جـامـعـۀ تـو بـشـِنـاسـیـم عـلـی را بـا مـتـن غـدیـریّـه سـپـاسـیم علی را ای معرفت از علمِ تو سرریز علی جان دریای معارف ز تو لبریز علی جان گوشِ دلِ ما بر سخنت تیز علی جان لحنِ تو خوش آهنگ و دلاویز علی جان آهـنگ نـماز تو برَد هـوش ز سرها بس راز و نیاز تو برَد هوش ز سرها ای سوز و گداز تو پر از نغمۀ معراج آگاه تو هـستی ز سـراپـردۀ مـعـراج هم آگهی از خنده و هم گریۀ معراج زیباست که ما را بدهی هدیۀ معراج آن هـدیه، به آوای جلی حـیدر کرار دلدار عـلی، یـار عـلی، حـیدر کرار هر جا که به معراج شده منزل احمد دیده ست جلوتر ز خودش جلوۀ سرمد دیده ست علی را همه جا هست مؤیّد یعنی که عـلـی هست جلـودار محـمد آری بخدا مقصد و مقصود علی بود روزیکه نبود آیـتی از بود عـلی بود این است تـجـلیِ هـدایت به دو عـالم هادیست که بر ما بدمَـد روح دمادم با نام عـلی جـلـوه کـند آن شهِ اعـظم این است وفـا و کـرم و جـودِ مـسـلم آرامِ دلِ فــاطــمــه، آرامِ دلِ مـاسـت ایام به یُمنَـش همه بر کامِ دلِ ماست ما شـیـعـۀ اِثـنـی عـشرِ آل رسـولـیـم فـرمـانـبـرِ فـرمـانـدهیِ امـرِ بـتـولـیم با لطفِ چنین مادری از لطف قبولیم تا خون به رگِ ماست، سرِ عهد و اصولیم مـائـیـم هـدایـت شـدۀ مـنـبــر هــادی شـیـعـه شدۀ دستِ هـدایـتـگـر هـادی تا پای چـنین منـبر پُـر فـیض گـدائیم هـم نـوکـر آل عـلـی و عـبـد خـدائیم هم زائر با مـعـرفت کـرب و بلائـیم آری بخـدا خـونجـگـرِ خـون خـدائیم خونیکه به گودال از آن حنجره میریخت خونیست که از چشمِ حرم یکسره میریخت ایکاش که زینب تهِ گـودال نـمیدید جـسـم پـسر فـاطـمـه پـامـال نـمیدید بر کـشـتنِ او ایـنهـمـه اقـبال نمیدید او را ز رمق رفته و بیحال نمیدید ایکاش نمیدیـد سری بر سرِ نـیـزه خواهر چه کند نالۀ خود در برِ نیزه |